زخم زبان
زخم زبان کنایه از سخن زشت که دل کسی را بیازارد و او را رنجیده سازد . زخم و جور زبان فراوان است از قبیل تهمت و افترا و غیبت و عیب جویی . . . زبان مجاز از سخن است . سخن هم درد است و هم درمان و ابوشکور بلخی درباره ی ارزش و تأثیر سخن چنین می گوید :
سخن زهر و پازهر و گرم است و سرد سخن تلخ و شیرین و درمان و درد
بَرِ هر سخن باز گویا رسد چنان کآب دریا به دریا رسد
سخن کز دهان ناهمایون جهد چو مار است کز خانه بیرون جهد
نگه دار از او خویشتن چون سزد که نزدیک تر را سبک تر گزد
***
حکیم نظامی می گوید : سگ گزیده را علاج است ولی کسی را که آدمی بگزد و دندان تهمت بر او فرو کند ، علاج نمی توان کرد . در واقع شاعر می خواهد بگوید که آدم بد دهان از سگ بد تر است:
آن را که گزد سگ خطر ناک چون مرهم هست ، نیستش باک
وان را که دهان آدمی خست نتوان به هزار مرهمش بست
***
در ضرب المثل ها و حکایات و روایات در باره ی نهی از رخم زبان سخنان زیادی گفته شده است و به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می شود :
v جراحات السّنان لها التیام و لا یلتام ما جرح اللسنان خستگی های سر نیزه سر به هم آرد و خستگی های زبان را بهبود نیست .
v زخم زبان ، از زخم شمشیر بد تر است . ز زخم سنان بیش زخم زبان که این تن کند خسته وآن روان «اسدی»
v زخم سنان به تن است و زخم زبان بر جان .
v پیکان ز درون برون شود بی مشکل بیرون نشود حدیث نا خوب از دل «امثال الحکم دهخدا »
v یک ضرب المثل ترکی می گوید : ساغالار خنجر یاراسی ساغالماز دیل یاراسی یعنی : زخم خنجر بهبود می یابد ولی زخم زبان بهبود نمی یابد .
v علی (ع) درمورد کنترل زبان می گوید : الِّلسِانُ سَبُعٌ اِن خُلَّی عَنهُ عَقَرَ . ترجمه : زبان درنده است اگر او را رها کنی می گزد .
راحت مردم طلب ، آزار چیست ؟ جز خجلی حاصل این کار چیست ؟
حکایت
نقل می کنند در روزگاری بچه شروری بود که اطرافیانش را با سخنان زشتش ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه ای پر از میخ به او داد و گفت: هر بار که کسی را با حرف هایت نارحت کردی، یکی از این میخ ها را به دیوار انبار بکوب.
روز اول پسرک بیست میخ به دیوار کوبید، پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می آزارد، کم کند. پسرک تلاش خود را کرد و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار روز به روز کمتر میشد. روز دیگر پدرش به او پیشنهاد کرد تا هر بار که توانست از کسی بابت حرف هایش معذرت خواهی کند، یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بیاورد.
روزها گذشت تا این که یک روز پسرک پیش پدرش آمد و با شادی گفت: بابا، امروز تمام میخ ها را از دیوار بیرون آوردم! پدر دست پسرش را گرفت و با هم به انبار رفتند، پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت: آفرین پسرم! کار خوبی انجام دادی، اما به سوراخ های دیوار نگاه کن ... دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست، وقتی تو عصبانی می شوی و با حرف هایت دیگران را می رنجانی، چنین اثری بر قلبشان می گذاری، تو می توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون بیاوری، اما هزاران بار عذرخواهی هم نمی تواند زخم ایجاد شده را خوب کند.