سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سخنان همیشه سبز

نادانی مرضی دشوار و دردی مشکل است . نادان از همه چیز محروم و از هر خیری بی بهره است . نادان استقلال فکری ندارد و راه و روش مخصوصی نمی پاید .همیشه چشم به دیگران دوخته تا چه گویند و چه کنند و او هم خوب یا بد ، پیروی کند . قضاوت های نادان ، غلط ، اظهار نظر های او نادرست و اندیشه هایش باطل ، گفتار او غیر صحیح و کردارش اشتباه می باشد . زندگی اش تباه ، ایمانش سست و از خوشبختی و سعادت به فاصله ی بسیار زیادی دور است . پسامبر اکرم(ص) به علی (ع) فرمود : یا عَلیُّ اِنَّهُ لا فَقرَ اَشَدُّ مِنَ اَلجَهل .

ترجمه : ای علی !همانا فقیری سخت تر از نادانی نیست . در ضرب المثل های ترکی درباره مذمت نادانی سخن فراوان است هرگاه کسی مخاطب اش نادان باشد و سخن او را درک نکند او را به آتش سوزانی تشبیه می کند که بی رحمانه او را می سوزاند . 

??نئجه سن قانمییام قالاسان یانا یانا .

ترجمه : چطوری نفهمم ، سوزان سوزان بمانی . 

پیامبر فرموده : مَن عَمِلَ عَلی غیر علِمٍ کان ما یُفسِدُ اکثرُ مِمّا یُصلِحُ.

کسی که از روی نادانی کاری انجام دهد ، نادرستی های او بیش از اصلاحاتش خواهد بود . 

بیت:

آه مِنَ الجَهل و حالاته 

احرقَ عمری بحراراته

درد جهل در معیشت را می بندد و سینه را می گدازد.


نکته دار 
خری به درختی بسته بود.شیطان خر را باز کرد.خر وارد مزرعه همسایه شد و تر و خشک را با هم خورد.زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید ؛تفنگ را برداشت و یک گلوله خرج خر نمود و کشتش.صاحب خر وقتی صحنه را دید؛ عصبانی شد و زن صاحب مزرعه را کشت.صاحب مزرعه وقتی با جسد خونین همسرش روبرو شدصاحب خر را از پای دراورد!به شیطان گفتند چکار کردی؟!!!گفت من فقط یک خر را رها کردم!
نتیجه:هرگاه میخواهی یک جامعه را خراب کنی خران را ازاد کن!


مرد? با لباس و کفشهایگرانق?مت به د?وار? خ?ره شده بود و م?گر?ست. نزد?کش شدم و به نقطه ا? که خ?ره شده بود با دقت نگاه کردم، نوشته شده بود :"ا?ن هم م?گذرد"علت را پرس?دمگفت: ا?ن دست خط من است. چندسال پ?ش در ا?ن نقطه ه?زم م?فروختم..........حال صاحب چند?ن کارخانه ام .پرس?دم: پس چرا دوباره به ا?نجابرگشت?؟گفت: آمدم تا باز بنو?سم :"ا?ن هم م?گذرد"

گر به دولت برسی، مست نگردی مردی،
گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی،
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند،
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی...


 یک روز صبح، حاکمی بزرگ به همراه  درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و حاکم شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. حاکم مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود حاکم از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. حاکم شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.حاکم خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد.اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. حاکم حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که حاکم نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. حاکم با مهارتی که داشت با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.ولی دیگرجریان آب خشک شده بود. حاکم که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. حاکم با تاسف بسیارشاهین مرده اش را در آغوش گرفت و اشکبار به اردوگاه برگشت اما تاسف فایده ای نداشت. پس دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.و بر بال دیگرش نوشتند:  هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است. 


شخصی سگ خود را کنار رودخانه برد تخته سنگی به گردن حیوان آویخته او را در آب انداخت. حیوان بعد از تقلای کمی سنگ را از گردن خود رها کرده شناکنان به طرف رودخانه نزدیک می شود. همان شخص دست خود را به جانب او برده و زمانی که به دسترس رسید , ضربت شدیدی با کارد روی سر حیوان می زند. در همین ضربت پای خودش نیزلغزیده و در رودخانه می افتد هرچه مردم را به کمک می خواهد فایده ندارد. در آب فرو رفته دوباره بالا می أید و نزدیک است غرق شود. ناگاه کسی او را گرفته به طرف ساحل می کشاند، این سگ خون آلود اوست ... این سگ باوفای خون آلود اوست ...صاحب سگ نجات می یابد ولی پشیمانی صاحب سگ فایده ای نداشت و حیوان بینوا ساعاتی بعد جان می سپارد